عاملي براي اوج گرفتن
ذوالجلال و الاکرام دائماً در قرآن تذکار داده که بشر مقام الهي خودش را متوجّه شود و مواظب يک مطلب باشد؛ که اگر آن مطلب را رعايت کرد، حضرت حق به لطف و کرمش او را اوج ميدهد تا جايي که ملائکه الله به حال او غبطه ميخورند.
حضرت حق نه تنها اين تذکار مهم را در قرآن و به انبياء عظامش، داوود، زکريّا، يحيي، موساي کليم و عيسي بن مريم (عليها سلام) در حال مناجات و اتّصال و در بهترين حالاتي که داشتند، فرمود بلکه آن را از روز نخست به آدم ابوالبشر نه در دنيا بلکه در ابتداي خلقتش در بهشت بيان فرمود.
اگر انسان اين يک چيز را رعايت کرد، خود ذوالجلال و الاکرام کفالت ما بقي امورش را به دست ميگيرد و او را به اوج ميرساند و آن اين که انسان گناه نکند.
اگر انسان بتواند بر گناه چيره شود، ما بقي امور در دست خداست. فقط گناه نکند، ببيند چه قيامتي به پا ميشود. پروردگار عالم او را بالا ميبرد، ديگر هيچ پابند و قفلي در عالم نيست که بخواهد او را به زمين ميخکوب کند.
گناه چيست؟
معني جديدي از گناه بيان کنم که عرفاي عظيم الشّان آن را تبيين کردهاند و عندالعرفا عجيب است. گناه؛ يعني انسان به آن فعلي که خدا نهي کرده است - که نهي حضرت حق حکمت او براي رشد بشر است - دچار شود.
عرفا ميگويند: هر فعلي از ناحيه ذوالجلال والاکرام نهي شد؛ يعنياي بشر! يک ريسمان از ريسمانهايي که به پاي تو است، برداشتم؛ چون گناه ريسمان و زنجيري است که به پاي انسان بسته ميشود و او را از حرکت و پرواز باز ميدارد.
نشانه حب خدا به انسان
خداوند بندگانش را دوست دارد و نهي از افعال زشت و گناه، دلالت بر حبّ او است. تعبير بسيار زيبا و عجيبي را عارف بزرگوار ملّا حسينقلي همداني (اعلي اللّه مقامه) دارند. ايشان ميفرمايند: هر کس بخواهد نشانه حبّ خدا را ببيند، در اوامر حضرت حق نبيند بلکه در نواهي حضرت حق جستجو کند؛ چون نواهي حضرت حق؛ يعني خداوند نميخواهد بندگانش از مقام بندگي و قرب به او بيافتند.
لذا حضرت حق درباره هر چيزي که نهي کرد و اسم گناه بر آن گذاشت، ميخواهد بفرمايد: بنده من! اين عامل ميشد تو اوج نگيري، من تو را دوست دارم و به تو عشق ميورزم، نميخواهم تو به گناه؛ يعني آن عاملي که تو را از پرواز باز ميدارد، مبتلا شوي و اوج نگيري!
سلطانالعارفين، آيتالله سلطانآبادي بزرگ (اعلي اللّه مقامه الشّريف) تعبير بسيار عالي دارند، ايشان ميفرمايند: حبّ ذوالجلال و الاکرام به بندگانش آنقدر زياد است که حتّي خصّيصين درگاه حضرت حق، اين حب را به ما هو حب درک نميکنند.
ايشان در ادامه ميفرمايند: چون خدا بندهاش را دوست دارد، قبل از اينکه اعلام کند حسنات را انجام بدهيد، به لسان ناطقيّه و حکمتيّه خودش از لسان موليالموالي، عليّ ابن ابيطالب(عليه السلام) بيان فرمود: " اِجتنابُ السيّئات اَولي مِن اِکتِسابِ الحَسنات "[1] - دوري از گناهان برتر است از اکتساب حسنات - و اين عين حبّ است.
تضمين رسيدن به مقام تالي تلو معصوم!
آسيّد هاشم حدّاد (اعلي اللّه مقامه)، آن عارف بزرگ به بعضي از شاگردان و خصّيصينشان بيان فرمودند: من تضمين ميکنم، شما يک سال از هر گناه و فعل زشتي دوري بجوييد، اگر به مقام رفيع تالي تلو معصوم نرسيديد، فرداي قيامت نزد خدا هاشم را مؤاخذه کنيد. حرف بسيار سنگيني است. اين را براي خودتان تکرار کنيد، ببينيد چه به دست ميآوريد؟ اگر گناه نباشد، طبيعي است انسان به خودي خود در درياي رحمت خدا قرار ميگيرد و به اوج؛ يعني رسيدن به مقام تالي تلو معصوم پرواز ميکند. تالي تلو معصوم جزء چهارده معصوم نيست؛ امّا فعل و عملش عين معصوم است- اين را به عنوان کد به ذهنتان بسپاريد-
حضرت امام (ره)، آن امام العارفين راجع به شهيد بزرگوار، عارف عظيم الشّأن، شهيد چمران(اعلي اللّه مقامه) ميفرمايند: ايشان فرداي قيامت با آبرو است. ميدانيد اين حرف يعني چه؟ يعني ايشان تالي تلو معصوم است.
شما در دعاي توسّل، وقتي ميخواهيد به اوج دعا برسيد، در هر فرازي ميگوييد: "يا وجيهاً عند اللّه اشفع لنا عنداللّه" يا به بي بي دو عالم(س) عرضه ميداريد: "يا وجيهة عنداللّه اشفعي لنا عنداللّه " اي آبرومند نزد خدا، اي آبرومند نزد پروردگار عالم. امام فرمودند: شهيد چمران آبرو دارد؛ يعني مقام شفاعت دارد؛ يعني تالي تلو معصوم است.
مناجاتهاي شهيد چمران را ببينيد، حال عجيبي دارد. ميدانيد دليل آن چيست؟ از ايشان سؤال کردند: اين حالاتي که شما داريد، از چيست؟ ايشان بدون تأمّل فرموده بودند: من از سن قبل از تکليف مواظبت کردهام که نواهي ذوالجلال و الاکرام را انجام ندهم و گناه نکنم - خيلي حرف بزرگي است- بعد فرموده بودند: نميدانم، من معصوم نيستم، خطا کردهام، گناه کردهام امّا سعيام بر اين بود.
"لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي "[2] سعي انسان بر اين باشد که گناه نکند، ببيند تا کجا ميرود. اگر گناه نکرديم اوج ميگيريم، اگر گناه نکرديم تالي تلو معصوم ميشويم؛ يعني معصوم ميشويم.
آسيّد هاشم حدّاد(اعلي اللّه مقامه) نفرمودند: اگر يک سال گناه نکرديد، آيتالله قاضي(اعلي اللّه مقامه) ميشويد - که ايشان هم همين حال را داشتند- بلکه به طور کلّي بيان کردند: تالي تلو معصوم ميشويد. اگر آيتالله قاضي(اعلي اللّه مقامه)، آيتالله قاضي شد و تالي تلو معصوم شد به خاطر اين بود که مواظبت کرد گناه نکند، دنبال اين نرفت که ثواب زيادي جمع کند، روزههاي مستحبّي زياد بگيرد؛ چون وقتي کسي گناه نکرد، اين کارها خود به خود به وجود ميآيد.
محروميّت از عبادت لذّت بخش
ترک گناه خود به خود عبادت لذّت بخش براي انسان ميآورد - به اين تعبير دقّت بفرماييد- امّا وقتي انسان مبتلاي به گناه شد، براي همين سه رکعت، چهار رکعت نماز واجب هم حالي ندارد. مگر اين چند رکعت نماز چقدر از انسان وقت ميگيرد؟ نمازي که ما ميخوانيم، چهار، پنج دقيقه، نهايت ده دقيقه طول ميکشد، امّا انسان مبتلاي به گناه، براي همين نماز معمولي کأنّ کوه عظيمي را ميخواهد جا به جا کند، ميگويد: نميدانم چرا؟ وقت دارم امّا دائم ميگويم: الآن بلند ميشوم، ده دقيقه ديگر، پنج دقيقه ديگر، يک موقع نگاه ميکنم نمازم قضا شده و به خواب رفتم. اوايل خودم از خودم بدم ميآيد، ميگويم: من که ميتوانستم بخوانم، دو رکعت، سه رکعت، چهار رکعت نماز که وقتي نميگرفت، چرا نخواندم؟ دليل، همان گناه است.
وقتي روح و جسم مبتلا به گناه شد، ديگر لذّت عبادت براي انسان نيست، براي همين است که از آنجا به بعد عبادت براي انسان سنگين ميشود امّا وقتي انسان گناه را ترک کرد، روز طولاني، گرما و عطش براي او مهم نيست. چنان از روزه کيف ميکند، چنان با عبادت حال ميکند، چنان به خلوت با خدا عشق ميورزد که اصلاً ميخواهد تمام عمرش در اين لحظات باشد "فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب "[3]
ذوالجلال و الاکرام به يحيي بن زکريا(ع)، آن نبّي مکرّم فرمود: يحيي! اگر بندگان خاصّ خودم را که از گناه بريدند و به من متصّل شدند به حال خودشان بگذارم؛ چون از گناه بريدند و لذّت عبادت را ميچشند، ديگر گرسنگي و تشنگي را درک نميکنند، آنقدر به عبادت مشغول ميشوند و آنقدر گرسنه و تشنه هستند که در همين حال جان به من تسليم ميکنند. امّا من خودم يک حالاتي را براي آنها قرار ميدهم، لحظاتي آنها را از آن حال بيرون ميآورم که احساس گرسنگي، تشنگي و نيازهاي بشري و دنيوي کنند.
ببينيد ترک گناه چه ميکند! اوج ميدهد تا جايي که ديگر انسان نميفهمد گرسنه يا تشنه است. اگر امتحان کنيم، ميبينيم تشنگي در يک حدّي است، اوّل عطش ميآيد، اوج ميگيرد، وقتي به آن محل نگذاشتي، جسم عادت ميکند ديگر تشنه نيست.
تنها راه بازگشت
البته يک راه وجود دارد، عزيز دلم! راهش اين است که انسان در مجالس موعظه، اخلاق و نزد اولياء الهي برود.
عزيز دلم! جوان عزيز! دختر گراميام! پسر عزيزم! من به فداي شما! انسان بايد خودش را در حصن حصين قرار دهد! به خدا قسم که اين امر مولاجان است که به اوتاد و اولياء فرمودهاند. فرمودند: به جوانها بگوييد تا ميتوانند خودشان را به اولياء متّصل کنند، به چهره آن بزرگان نگاه کنند و در محضرشان باشند که نفس آنها انسان را از آن حال و هواي گناه بيرون ميکشد.
چطور در مجلس گناه حال و هواي انسان عوض ميشود! مجلس الهي هم انسان را به يک حال ديگري ميبرد، از دنيا ميبُرد! عزيز دلم! يک جايي برو که از دنيا بِبُري! آن کساني که ما را به دنيا دعوت ميکنند، به حسب روايت قُطّاع الطّريق هستند؛ دزدان گردنه هستند. ما خودمان دنبال دنيا ميدويم، اهل دنيا هستيم، آنوقت فرد ديگري هم بيايد و ما را به دنيا پرتاپ کند؟! محبّت و عشق به دنيا را بيشتر کند؟!
يک مکاني برويم که ولو ساعاتي ما را از اين دنيا بکَنند. ما را از اين قيل و قالها، از اينهاي و هويها، از اين دنياي رنگارنگ بيرون بکشند، خودمان شويم!
آن لحظهاي که حال خوش پيدا کردي، بدان که تازه خودت شدهاي!
پي نوشت ها :
1- غررالحکم، ص: 185
2- نجم/39
3- الشرح/7
نظرات شما عزیزان: